Saturday, August 19, 2006

Freedom story


دوستی لزوم آزادی را این گونه تصویر می کرد:

ساختمانی داشتم که تصمیم گرفتم آن را به کمک دوستان با شیک ترین و زیباترین و لوکس ترین اشیاء با زیباترین دکوراسیون تزئین کنم تا آن را برای بازدید عموم به نمایش بگذارم. تمام اتاق ها را به شیک ترین و زیباترین نوع خود مرتب کردیم به جز یکی از آنها که اتاق بریز و بپاش و پر از اشیائی بود که زیاد هماهنگی با دیگر قسمتهای زیبای دکوراسیون که برای بازدید عموم بود نداشتند، مانند جارو و خاک انداز و سطل آشغال و غیره. پیش از اینکه مهمانها برسند متوجه این اتاق شدیم و اشیاء درون آن. به پیشنهاد یکی از دوستان تصمیم گرفتیم در این اتاق را ببندیم و روی آن بنویسیم « ورود ممنوع ». این کار را کردیم. زمان نمایش فرا رسید. مردم همه می آمدند در گروه های متفاوت و از قشرهای متفاوت. شماری از آنها از چیدمان خوششان می آمد، شماری آن را زشت می دانستند و شماری نیز بسیار سرد و بی تفاوت به سرعت از کنار همه چیز می گذشتند. یک نکته ظریفی ما برگزارکنندگان را به سوی خود جلب کرد اینکه شماری از بازدیدکنندگان به سمت همان اتاق در بسته می رفتند کنجکاو می شدند که درون این اتاق که بر روی آن نوشته شده « ورود ممنوع » چه چیزی قرار دارد. پس از به پایان رسیدن ساعات بازدید بسته شدن در ساختمان، در آن اتاق رمزآلود (البته از دید برخی بازدیدکنندگان) را باز کردیم و رفتیم و نشستیم و راجع به تجربه اولین روز برگزاری این نمایشگاه و برخورد مردم صحبت می کردیم. تا اینکه به این موضوع کنجکاوی مردم درباره اتاق « ورود ممنوع » رسیدیم. یکی از دوستان پیشنهاد کرد برچسب « ورود ممنوع » را برداریم و در اتاق را باز بگذاریم تا مردم واقعیت درون اتاق را ببینند که دیگر کنجکاو نشوند. برخی مخالف و برخی موافق بودند. تا اینکه نتیجه گرفتیم برای یک روز به صورت امتحانی این کار را انجام دهیم. این بار متوجه این قضیه شدیم که مردم با یک نگاه دیدن محتوای درون اتاق هرگز به سمت آن جلب نمی شدند و به طرف دیگر اتاق های تزئین شده می رفتند. حتی برخی از مردم می گفتند با وجود این اتاق به هم ریخته بهتر زیبایی دیگر قسمتهای ساختمان را می فهمند.

Thursday, August 10, 2006

Friend

آن پیک نامور که رسید از دیار دوستآورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشـــان جلال و جمال یارخوش میکند حکایت عزّ و وقار دوست
دل دادمـــش بمژده و خجلت همی برمزین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شــــکر خدا از مدد بخت کار سازبر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند بر حســب اختیـــار دوســت
گر باد فتنه هر دو جهان را بهم زندما و چراغ چشـــم و ره انتظـار دوست
کحل الجواهری بمن آرای نسـیم صبحزان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستـانه ی عشـــــق و سر نیازتا خواب خوش کرا بَرَد اندر کنار دوست
دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باکمنّت خدای را که نـِیَـم شرمسار دوست