Saturday, May 24, 2008

جشن خوردادگان خجسته باد


خورداد روز از ماه خورداد، ششمین روز ماه خورداد باستانی، 4 خورداد خورشیدی و جشن خوردادگان بر شما شاد باد!

واژه خورداد در اوستا هه اروتاته (Haorvatat) آمده است و نام یکی از امشاسپندان است که رسایی و کمال معنی می دهد. نیاکان ما در این روز به سرچشمه ها یا کنار رودها و ساحل دریاها می رفتند پس از ستایش اهورامزدا روز را با شادی و سرور با خانواده و دوستان می گذراندند.

واژه خورداد به چم رسایی است.
مزدا اهورا با شهریاری و مهر خود به کسی که رفتار و گفتارش در پرتو اندیشه نیک و بهترین منشها بر پایه راستی باشد رسایی و جاودانگی بخشد.
هات ۴۶ بند۱

هه اروتاته (haorvatat) خرداد که به معنای رسايی و کمال است. اهورامزدا گوهر کمال است او همه خوبی ها را در خود دارد و همه خوبی ها را از خود می دهد کمال نمادی از خود شناسی اهورامزداست. آدمیان می توانند با کوشش در راه رسیدن به کمال با به کار بردن خرد (بهمن) و کارکرد به راستی (اشا) و مهر ورزی (سپنتا آرمیتی) توان اهورایی بدست آورده (شهریور) و در راستای کمال (خورداد) راه پی موده خود را شناخته و به خدا برسند، (امرداد) امرتات به معنای بی مرگی است اهورامزدا بی آغاز بی پایان و جاودانی است در اوستا امرتات و هاوروتات بیشتر جاها با هم آمده اند و این نشانه آن است که راه رسیدن به جاودانگی نایل شدن به خودشناسی و رسایی و کمال است و آدمی میتواند با خرد و راستی و مهرورزی به توانایی سازنده دست یافته و با آن توانایی به رسایی و سرانجام به جاودانگی برسد.

استاد وحیدی درباره خورداد می گویند:
هاوروتات به معنای کمال است که پارسی آن میشود رسایی ما اگر بهمن را آغاز کنیم و اردیبهشت را انجام دهیم شهریور شهریاری بر میل و سپنتا آرمیتی را نیز پشت سر بگزاریم می رسیم به رسایی.


دانه ای از حبس خاک آزاد شد
سر بر آورد و حریف باد شد
برگها تا شاخه ها بشکافتند
تا به بالای درخت بشتافتند
جانهای بسته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گل با شاد دل
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص برگ بی نقصان شوند
مولانا

و این همان خورداد است و انسان موجودی است بسته در جهان مادی و در این جهان مادی روان و اندیشه دارد و باید در این جهان مادی از کودکی همگام با پرورش قوای جسمانی نیروی معنوی و خرد و روان خود را تکامل دهد تا در پهنه مادی اگر جوان و بلند بالا شود به همان اندازه نیز نیروی معنوی او نیز به رسایی رسد این جهان بی کران در وجود هر انسانی است و این همان خرد کل است و معنای اهورامزدا (هستی بخش دانای بزرگ) در هر چیزی دانش و خردی است و انسان باید در پهنه معنویت ببالد و از سپنتا آرمیتی قدم فرا نهد و به این کمال رسد و این گاتها دستور العملی است برای من انسان که چگونه نیک زندگی کنم و جاودانه گردم و ما باید این مفاهیم را از آن خارج کنیم از جنبه تئوری و پندار و خرافات به جمبه عملی و کاربردی آن برسیم و این دستورات برای من انسان است از 3745 سال پیش تا به امروز برای هر زمان و هر مکان و هرگز رنگ کهنگی به خود نخواهد گرفت اما درباره امرداد که واژه بسیار پر معنایی است ـ ا ـ پیشوند نفی است و مرت یعنی مردن و امرتات یعنی بی مرگی و جاودانگی آیا من انسان جاودانه ام؟ برای پاسخ به شاهنامه رو می آوریم جمشید در شاهنامه زمانی که در زمینه زندگی مادی به کمال و پادشاهی رسید منی و خودپسندی در او پدیدار شد و در اثر غرور خود را خدا نامید و نتوانست خود را به امرداد رساند.
چون این گفته شد فر یزدان از او
گسست و جهان شد پر از گفتگوی

و نتیجه آنرا میدانیم که به فنا و نیستی گرفتار شد .در مقابل کیخسرو را داریم و او نیز به این قدرت رسید اما در خرد خود اندیشید که مبادا این قدرت و شکوه مرا نیز همچو جمشید فریب دهد:
گرایم به کژی و نابخردی
ز من بگسلد فره ی ایزدی

و مردم را جمع کرد و با آنها در میان گذاشت و به آنها گفت در من این ترس پدیدار شده: نبینید دیگر مرا جز به خاک .رفت و در کوه ناپدید شد و اینان گردان و پهلوانان بودند و کی خسرو به امرداد رسید و باید این منی و خود پسندی شود ما ، مسیح می فرماید همسایه خودت را مانند خودت دوست دار یعنی من خودت ما شود.

خورداد در دنیای مادی نگهبان آبهای روان می باشد چرا که آب نیز همانند آتش برای ایرانیان ارزش بسیاری دارد و قابل احترام است و معادل آن در میترائیسم آناهیتا از دیر باز در فرهنگ ایرانی وجود داشته در عین حال زلالی و بی عیبی را در آب می توان مشاهده کرد و فلسفه قرار دادن کاسه ای آب بر سفره هفت سین نیز خرداد است اما برای امرداد ایرانیان سرو را برگزیدند چرا که سرو هیچگاه از بین نمی رود و همیشه تازگی دارد و هر کسی را که به خاک می سپردند بر سر او سرو می کاشتند سرو نیز در فرهنگ ایران جایگاه بسیاری دارد مانند سروی که بدستان اشو زرتشت کاشته شد اما بوسیله خلیفه تازی با وجود مخالفت و مقاومت بسیار زرتشتیان قطع گردید سرو به عنوان نماد و درخت ملی ایرانیان بشمار می آید همانطور که نخل برای اعراب این حکم را دارد.

همچو سرو باشید و رسا و جاودان

Thursday, May 15, 2008

آقای شهردار این تصاویر را دیده اید؟

برگرفته از: FLOPPY

در خبرها آمده بود که شهردار محترم تهران مبلغ 3 میلیارد تومان را برای بازسازی لبنان اختصاص دادن.
آقای شهردار این تصاویر را قبلا دیده اید؟
تصاویر کودکانی که بخاطر آتش سوزی در مدرسه و به خاطر نبود بخاری گازی و امکانات گرمایشی مناسب به این شکل افتادن ...
آیا ما کم حافظه شده ایم؟ آیا جناب شهردار یادی از این عزیزان کرده اند؟
آیا کمک به مردم روستایی و به دور از امکانات مملکت خودمون از بذل و بخشش برای کشورهای دیگه واجب تر نیست؟
و خیلی پرسش های بی پاسخ دیگه ...









ثمانه عظیمی دانش آموز حادثه دیده

ثمانه عظیمی دانش آموز حادثه دیده بر اثر آتش سوزی مدرسه روستایی از توابع شیراز

رضا حقیقی دانش آموز حادثه دیده





دستان نرگس حیدری دانش آموز حادثه دیده

نظافت دستان نرگس حیدری دانش آموز حادثه دیده بر اثر آتش سوزی بخاری نفت سوز توسط مادر




نرگس برای عکاس نمی‌خندد.

برق نگاه معصومشان ‌با قاب‌های چوبی در دست که در آن ‌چهره‌هایی متفاوت از تصویر فعلی‌اشان را نشان‌ می‌داد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان می‌بود، و انگشت‌های ذوب شده‌ نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و ده‌ها درس خاطره‌انگیز دیگر این دوره انداخت.
نمی‌دانیم وقتی به درس پترس فداکار می‌رسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمی‌دانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست می‌دارند.
دخترکان و پسرکانی با قاب‌های بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج می‌زند، بچه‌هایی که رنگ نداشته دیوار خانه‌اشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینه‌های سرسام‌آور درمان دارد و نمی‌دانیم چرا تا به امروز گره‌های چروک چهره‌‌هایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچه‌ها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان می‌ماند، به دنبال مرغ خانه‌اشان می‌دود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروس‌های خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند.
نرگس در کنار دیگر بچه‌های قربانی غفلت ما در کنار بچه‌های روستا برای گرفتن یک عکس حاضر می‌شود اما او برای عکاس نمی‌خندد.
نرگس دفتر مشقش را باز می‌کند، به زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست می‌گیرد و در سطر اول می‌نویسد: ای کاش کلاسمان آتش نمی‌گرفت.

این کودکان ساکن روستای درودزن مرودشت از توابع شیراز و استان فارس هستند.
خبرگزاری فارس تا حدودی پی گیر این قضیه بوده که آقای فرامرز میر احمدی خبرنگار فارس این تصاویر رو تهیه کردند.
ایمیل تماس با خبرگزاری فارس: Info@farsnews.ir


لینک های مرتبط:

Tuesday, May 6, 2008

بیست و چهار ساعت دیگر جوانی اعدام می شود

همین الان که ساعت ده شب هست خبر دادند که بهنود شجاعی را به انفرادی منتقل کردند و این یعنی اینکه تا بیست و چهار ساعت دیگر بهنود اعدام می شود.

مسئله بهنود شجاعی بارزترین نقض حقوق کودک و رعایت نکردن تمام کنوانسیونهای حقوق بشری هست که ایران در ظاهر اعلام کرده است به آن پای بند هست و آنرا امضاء نموده است میتوانید اینجا ها درباره بهنود بخوانید :
بامداد چهارشنبه بهنود شجاعی به دلیل جرمی که در 16 سالگی مرتکب شده است اعدام خواهد شد
نامه وکیل بهنود شجاعی، نوجوان محکوم به اعدام
اما الان اصلا وقت این حرفها و مقاله نویسی نیست اگر یک ذره برای جان یک انسان اهمیت قائل هستید همین الان هر جای دنیا که هستید گوشی تلفن را بردارید و به این شماره ها زنگ بزنید ، یادتان باشد که هر کدام شما خودتان به تنهایی میتوانید یک کمپین باشید اینکار را بکنید ، برای لحظه ای هم که شده خود را بگذارید در جای خانواده بهنود که الان در پشت دیوارهای زندان رجای شهر چه حالت اسفناکی دارند ...

تلفن دفتر رهبری: +98 21 64412020
تلفن قوه قضائیه :
آقای شاهرودی : 00982122741002
و همچنین دفتر قوه قضائیه :
تلفن: ۱۱۰۹-۳۳۹۱ (۲۱) ۰۰۹۸
فکس: ۴۹۸۶-۳۳۹۰ (۲۱) ۰۰۹۸
به ریاست جمهوری نیز زنگ بزنید :
شماره +98 21 88825071 و +98 21 88825072-5
و این هم شماره زندان رجایی شهر :
شماره های:0261 4411051 و 0261 441150
اگر شماره دیگری هم دارید بزنید اگر هر کاری به ذهنتان میاد انجام بدهید و نگذارید بهنود اعدام شود ! نگوئید من یکنفرم حتی یک زنگ هم میتواند موثر باشد . گوشی را بردارید و زنگ بزنید و نگذارید در کشورمان همیجور اعدامها ادامه یابد و ما هم بی تفاوت از کنارش رد بشویم اگر دهه شصت بود و اعدامها در ایران بیداد میکرد الان عصر عصر رسانه هست و همه ما می دانیم می دانیم که بیست و چهار ساعت دیگر فردی در زندان رجای شهر اعدام می شود . زنگ بزنید ...

Monday, May 5, 2008

مانی


- می دانید تفاوت بین سپاهیان من و سپاهیان بهرام ساسانی در چیست؟
هیچ کس جرات نداشت با پاسخی مانی را ترغیب به توضیح بیشتر کند گرچه نیازی به این کار نبود. مانی چند لحظه بعد جواب پرسش خود را می داد. پیکر مانی در غل و زنجیر اسیر بود. مانی نگاهش را به اطراف چرخاند و گفت: های آدمها که دور و بر من ایستاده اید... فرق پیروان من و لشگریان بهرام ساسانی را در لباس هایمان بجویید. لشگریان ساسانی با زره پوش و کلاه به جنگ دشمن می روند در حالیکه پیروان من با لباس های لطیفشان در پی یافتن همراهی زمین و زمان را زیر و رو می کنند تا او را به دین زیبایی ها رهنمون شوند. به سمت باغهای روشنائی... اینست تفاوت بین طریقه نبرد من و طریقه نبرد بهرام ساسانی...نگهبان با سلاح خویش به صورت مانی کوبید. پیامبرِ نقاش در حالیکه در حیاط قصر جندی شاپور به زنجیر کشیده شده بود از هوش رفت.



- دین من آیین زیبائی هاست. من پیامبری نقاشم. من از بابِل آمده ام تا فریادم در سراسر جهان طنین افکن شود. من آنچه را می گویم که زرتشت می گفت، عیسی می گفت، بودا می گفت. نقاشی های من سخن از دوستی می گویند. من شما را به سمت باغهای روشنایی رهنمون می شوم. آنجاست که نیمه تاریک انسان از او جدا می شود و نیمه روشنایی او متبلور می گردد. ای مردم! تیرگی و پلشتی را از خود برهانید، به کیش همنوعانتان احترام بگذارید و آیین آنها را به ریشخند و جبر نگیرید. خدای آنها هم همان خدای باغهای روشنایی است ...
***

مانی در میان نخلستان راه می رفت. دجله، این رود وحشی در میان نخلستانها شاخه هایی پدید می آورد و درختان را آبیاری می کرد. پسرک سفید پوش در حالی که پای چپش کمی می لنگید از روی جوی کوچکی پرید و روی ماسه های آن طرف فرود آمد. کمی راه رفت و عاقبت در کنار جویباری نشست. پشت ابر های آسمان بین النهرین خورشیدی نهفته بود که حالا با پایان باران کم کم اشعه های نورانیش را بیرون می داد. گاهی گوشه ابری دریده می شد و اشعه نوری بیرون می زد. مانی به آسمان که خیره می شد احساسی از تجلی و عروج وجودش را فرا می گرفت. از برگ های درخت خرما قطرات آب به داخل جویبار می چکید. مانی بر ساقه گیاه کوتاه قامتی قطره آبی دید. یک چشمش را بست و سرش را چرخاند تا خورشید را از میان قطره آب ببیند. قطره ناگهان به میان جویبار افتاد و نگاه مانی هم همراهش به میان جویبار رفت. به چهره خودش دقت کرد. قطره دیگری افتاد و تصویرش کمی لرزید. لرزید و لبخند زد. لبش کمی جنبید و گفت: من همزاد تو ام مانی! وحی آسمانی را از دهان من بشنو! از این لباس سفید بیرون بیا! نقاشی کن! کتاب بخوان! طبابت کن! برای مردم حرف بزن! پیام آور زیبائی ها باش! از اینجا برو تا ذهن تو نیز مانند اعضای این فرقه نپوسیده است! برو ...
...

پیروان فرقه مغتسله روی میز های چوبی نشسته بودند تا نهار مختصرشان را بعد از کاری سخت در مزرعه صرف کنند. نور خورشیدِ بعد از ظهر مردمک چشم ها را تنگ کرده بود و اطاق تقریباً تاریک به نظر می رسید. فقط سفیدی لباس ها معلوم بود. سیتایی، رهبر فرقه می خواست اجازه خوردن بدهد که مانی از در وارد اطاق شد. نگاهها به سمت او برگشت. چشم ها که حالا به تاریکی عادت کرده بود آنچه را می دید باور نداشت. مانی روی لباسش گل های رنگارنگ نقاشی کرده بود و هر جای لباس را به زینتی آمیخته بود. دلها زیبائی را می ستود ولی چشم ها آنرا تکفیر می کرد. مانی که می دانست مجازات سنگینی پیش رو دارد از همان دری که وارد شده بود خارج شد. به انتظار نشست تا بعد از تحمل مجازاتش فرقه مغتسله را با آن آیین های خشک و بی مورد و نازیبا ترک کند.
***

بیایید! بیایید! در این باغ بگردید! در این باغ بگردید! آنچه در این باغ هست... مظهر لطف خداست... مظهر لطف خداست... بیایید! بیائید! در این باغ بگردید!
- آه تو چه موهای لطیفی داری دِناگ! بیا رو به روی من بنشین. می خواهم موهای تو را ببافم!
دناگ نزدیک مانی شد و به او پشت کرد. موهای سیاهش را در اختیار مانی گذاشت. مانی موهای دناگ را می بافت و حرف می زد:
- پدرم روزی تصمیم عجیبی گرفت. تصمیم گرفت از لذایذ دنیا چشم پوشی کند و به حقیقت برسد. او خانواده اش را ترک گفت. به میان فرقه سپید جامگانِ مغتسله رفت و من را همراه خویش برد. پدرم از آیین سپید جامگان یاد گرفت که گوشت نخورد، شراب ننوشد و هرگز زنی را لمس نکند تا به حقیقت برسد... حقیقت اما در میان موهای سیاه توست دناگ! هر جا زیبایی هست حقیقت همانجاست!
***

مانی شب و روز راه می رود. از اینجا پیاده به آنجا می رود و آنجا را با کشتی به مقصد جایی دیگر ترک می کند. آن سوی اینجا ها و آنجا ها مانی به یک چیز می اندیشد: گسترش آیین خویش. مانی به هر شهری که می رسد پیروانی می یابد. چند روزی با ایشان دمساز می شود. زیر درختی می نشیند و از الهامات خویش، از آنچه همزادش بر او نازل می کند برای آنها سخن می گوید. آنگاه بر می خیزد تا به همراه یارانش به سمت جایی دیگر برود. بعد از مدت ها مانی به تیسفون می رسد. پایتخت امپراطوری ساسانی و محل سکونت شاپور، شاه شاهان.
***

- گوش کن مانی! من شاه شاهان هستم و این گونه دوستانه کنارت نشسته ام تا با تو صحبت کنم. امپراطوری ساسانی گرچه از بیرون پر ابهت به نظر می رسد ولی از داخل در حال تهی شدن است. باید حقیقتی را به تو بگویم و آن اینکه حاکمان واقعی موبدان اند نه من! آنها دستورشان را در قالب تقاضا بیان می کنند و من ناچار محترمانه می پذیرم...
مانی بدون اینکه به صورت شاپور نگاه کند گوش می داد. فقط هر از چند گاهی دستی به ریشش می کشید.
- مانی! تو بسیار به من نزدیکی... کمک کن تا از نفوذ موبدان بکاهم.
مانی حرفی برای گفتن نداشت.
***

در دربار شاپور ساسانی حرف های زیادی از دهانها بیرون می آید. هر کدام به قصد و غرضی خاص. مانی ساکت نشسته است.
شاپور: امپراطوری روم هیچ موقع این گونه ضعیف نبوده است. پس نباید به آنها فرصت بازسازی داد.کرتیر- موبد دربار- : جاویدان بماند شاه شاهان شاپور ساسانی! اعلی حضرت! نظر این جانب هم همین است. باید بر امپراطوری روم حمله برد و آیین کفرآمیز آنها را از میان برداشت. تنها یک آیین مورد قبول بزرگترین امپراطوری زمانه است و آن هم آیین زرتشت می باشد.
نگاهها به سوی مانی برگشت. مانی چیزی نمی گفت و به زمین خیره شده بود.
شاپور گویی که می خواست با حرفی مانی را به دفاع از خویش ترغیب کند گفت: ولی ما عهد و پیمانی با قیصر روم داریم. اوضاع افلاک و کواکب چگونه است کرتیر؟
کرتیر: خوب است سرورم. اختر سعد مشاهده شده است. حمله ما با شکست دادن روم و اسارت قیصر همراه خواهد شد.
شاپور: مانی! همزاد تو عقیده ای راجع به جنگ فردا ندارد؟
مانی جواب داد: خیر سرورم! هیچ نمی گوید... من کمی می ترسم...
***

روم فتح و قیصر کشته شد و مانی به سبب آنکه در شب حمله پیام آور شادی نبود از دربار طرد شد. پیامبر نقاش که اکنون سن را از مرز پنجاه گذرانده بود، ناگاه گویی متوجه گذر زمان شده باشد نگاهش را برگرداند تا روزها و سالهای گذشته را از نظر بگذراند. مانی بی آنکه خود بخواهد وسیله دست شاپور شده بود تا بواسطه آیین خویش نفوذ موبدان را کاهش دهد. سرانجام شاپور ساسانی درگذشت و بهرام به شاهی رسید. مانی اکنون دریافته بود که از هدف خویش بازمانده است. او به جای اینکه در دربار بماند می بایست سفر می کرد. به اینجا و آنجا. هر جا که امید یافتن پیروی برای دین زیبائی ها وجود داشته باشد. مانی کتاب ارژنگ را در دست گرفت تا سفر را آغاز کند. مانی برای جبران گذشته از دست رفته حرکت می کرد. ولی انگار رسالت مانی به انتها رسیده بود، هرچند نصفه و نیمه و ناتمام. مانی به دستور بهرام ساسانی اسیر شد. پیامبر نقاش را در حیاط قصر جندی شاپور به زنجیر کشیدند...
***

مانی که با ضربه سلاح نگهبان از هوش رفته بود به هوش آمد. از بینی اش شیار خونی سرازیر شده بود. با صدایی ضعیف برای آنها که به تماشایش آمده بودند گفت: دین من آیین زیبائی هاست... بیایید در باغهای روشنایی بگردید!... بیایید!...
نگهبان با ضربه ای دیگر صدای مانی را قطع کرد.
***

روز بعد جسدی که از کاه پر شده بر دیوار قصر جندی شاپور تاب می خورد. به هنگام غروب مردمی که از مقابل قصر می گذشتند از خود می پرسیدند: مگر او چه کرده است؟
هیچ کس نمی دانست مانی چه کرده است.

برگرفته از: تارنمای ایران باستان

Sunday, May 4, 2008

بند، سزاوار دلارام نیست

او رها است و برای رهایی زیسته است. بند نیز شرمگین می شود اگر بر دست او خم شود.

مدت 30 ماه بند! حکمی است که به پاس تلاشهای یک فعال حقوق زنان به دست او داده اند!

شرم است بر ما و تاریخمان این برگ!

بند و تازیانه را بر مدافعان حقوق زن چه کار؟! به پاس کارنامه حمایت از محرومان بم، دلارام را به بند می برند.

به پاس پیشرو بودن در جنبش زنان، دلارام را به بند می برند.

به پاس پیشرو بودن در جنبش دانشجویی، دلارام را به بند می برند.

به پاس پوییدن، رهیدن، رهانیدن، دلارام را به بند می برند.

22 خرداد 85 کجا بودی که ببینی اش؟ بر زمینش کشیدند. دستش را شکستند. همین دلارام را. همین دل – آرام را.

چه شد؟ راسخ تر شد در این که قانون نابرابر "باید" تغییر کند، حتا اگر برای آن دلارام را به بند برند.

بعد از 22 خرداد دیدی اش؟ در کوچه ها ، خیابانها، وقتی که امضا جمع می کرد؟ وقتی که حرف می زد و دفاع می کرد از ایده اش، اراده اش که قانون نابرابر باید تغییر کند! وقتی که باورش را از رهایی در کنشی مسالمت آمیز و انسانی و بشر دوستانه دنبال می کرد که قانون نابرابر باید تغییر کند!

اینک او را به پاس این همه، به بند می برند؟! هیچ بندی سزاوار دلارام نیست!

ما جمعی از فعالان جنبش زنان به حکم دو سال و شش ماه زندان و 10 ضربه شلاق دلارام علی – فعال حقوق زنان- اعتراض داریم و بدینوسیله اعتراضمان را به همه کسانی که می توانند در تغییر این حکم تاثیرگذار باشند اعلام می کنیم.


برگرفته از: تغییر برای برابری

Saturday, May 3, 2008

Paradox in Islamic Republic of Iran


An Iranian Jewish girl not wearing Islamic HIJAB in Islamic Republic embassy in Jordan votes in recommending elections of Islamic Republic of Iran ...
when majority (about 80-90%) of ordinary Shia Muslims of people of Iran don't participate in their elections;
and,
where every woman (whether Muslim or none-Muslim, whether Iranian or none-Iranian in wherever is part of Iran) has to wear Islamic Hijab as they (Islamic Republic government) call Islamic Hijab, in Iran.