Sunday, November 29, 2009

خواهر خودسوزی کرده، مادر سکته؛ شمارش معکوس زندگی نوجوانی که زیر کابل اعتراف کرد

کمیته گزارشگران حقوق بشر
صبا واصفی، کوهیار گودرزی
sabavasefi@yahoo.com


محمدرضا حدادی، نوجوانی که در سال 1382 در سن 15 سالگی دستگیر شده با تأیید حکم، توسط دیوان عالی کشور و ارسال آن به دایره‌ی اجرای احکام دادسرای شیراز در معرض اجرای حکم اعدام قرار دارد. بنابر اعلام مقامات قضایی دستور نیابت اجرای حکم صادر شده و حکم مزبور به زودی در زندان عادل‌آباد شیراز اجرا خواهد شد.

مادر محمدرضا از خودسوزی دخترش بعد از شنیدن خبر اجرای حکم می‌گوید: صبح داشتیم صبحانه می خوردیم که یک نفر از طرف زندان آمد و گفت: قرار است حکم "محمدرضا" اجرا شود. دخترم، نفت بخاری را برداشت، ریخت روی سرش وخودش را آتش زد. پتو انداختیم روی سرش.کوچه ی ما تنگ است و ماشین از آن رد نمی شود. با گاری رساندیمش بیمارستان. خودم سه مرتبه تا حالا سکته کردم. 15 سال است که پدر محمدرضا ما را ترک کرده. دو تا زن دیگر گرفته، هیچ کداممان را هم طلاق نمی‌دهد.هشت تا بچه را با کلفتی و خون دل بزرگ کردم. یک پسر دیگرم هم، یک دست و یک پایش فلج است. حالا هم فقط دستانم به درگاه خدا بلند است. هربار رفتم در خانه‌ی آقای رحمت با فحش بیرونم کردند. الهی، هیچ مادری داغ اولاد نبیند، بچه‌ی بی گناهم دارد می ره بالای دار.

« حسین رحمت»، فرزند «محمد باقر رحمت» در تاریخ 82/5/30 با مراجعه به نیروی انتظامی اعلام کرد؛ پدرش در روز 82/5/28 كازرون را به مقصد شیراز ترك و تاكنون مراجعه ننموده است. خودرو مزبور در تاریخ 8/6/82 پس از یازده روز در روستای فتح آباد كازرون پیدا شد. در پروسه ‌رسیدگی به پرونده، چهار نفر دستگیر و «مهدی ساسانی»، یکی از متهمین اقرار کرد كه در ارتكاب سرقت اتومبیل و كشتن راننده، با «محمد قربانی»، «تقی و كریم» هم دست بوده است.

در تاریخ 82/7/20 «كریم حدادی» دستگیر و اظهار داشت: «ساعت 11 یا 12 شب به اتفاق مهدی ساسانی و تقی حدادی و محمد، روبروی امام‌زاده سید حسین کنار جاده ایستاده بودیم، یك پیكان سواری جوانان نارنجی رنگ از كازرون آمد، محمد قربانی و تقی حدادی دست بلند كردند، پیكان ایستاد و ما سوار شدیم. از قائمیه به طرف شیراز حرکت کردیم.»

محمد به راننده گفت: یك رفیق داریم او را هم سوار کن. راننده قبول كرد. در بین راه به بهانه ی دستشویی، راننده، خودرو را متوقف كرد و پیاده شدیم. من و محمد داخل دره رفتیم، مهدی و تقی پهلوی راننده ماندند. راننده می خواست داخل رادیاتور ماشین آب بریزد كه تقی سنگی برداشت و از پشت به سر راننده زد و راننده روی زمین افتاد. من و محمد آمدیم بالا و به اتفاق مهدی و تقی چند مشت هم به سر و صورت و سینه ی راننده زدیم. جنازه را در صندوق عقب انداختیم و او را تا حكیم باشی و رشن آباد آوردیم. در طول راه متوجه شدیم راننده هنوز جان دارد و سرو صدا می‌كند. تقی، پسر عموی من، پشت فرمان نشسته بود. از رشن آباد به طرف جاده خاكی كوره كچی رفتیم. تقی، ماشین را متوقف كرد و درب صندوق عقب را باز كرد. پیرمرد هنوز جان داشت، مهدی ساسانی با چوب دو دفعه به بدن پیرمرد زد. محمد و تقی تسمه‌ی پروانه‌ای آورده، دور گردن پیرمرد انداختند و او را خفه كردند، سپس تقی گفت: جنازه را آتش بزنیم. بنزین تهیه كردیم و جنازه را آتش زدیم، داخل گودالی گذاشتیم و روی گودال را پر از خاك كردیم و رفتیم.

در اثنای رسیدگی محمد رضا حدادی، 15 ساله، دستگیر و در جلسات اولیه‌ی رسیدگی اعلام داشت: مقتول را با تسمه پروانه، خفه كرده است. در حالی که به گفته‌ی وکیل محمدرضا: پزشكی قانونی علت دقیق فوت را تشخیص نداده؛ لیكن اعلام نموده، ضربه مغزی و شكستگی استخوان جمجمه می تواند یكی از دلایل آن باشد. وی در تاریخ 8/8/82 مجدداً در جلسه ی رسیدگی دادگاه، اتهام سرقت و قتل را به عهده گرفته و به ارتكاب جرم اقرار کرد .

چند روز پس از محاكمه، محمدرضا متوجه شد فریب خورده و خانواده‌اش هیچ پولی دریافت نکرده‌اند. وی طی نامه‌ای در 16 آبان 82 اعلام نمود که یکی از متهمین با وعده‌ی پرداخت پول از وی خواسته با توجه به صغر سن ارتکاب قتل را بر عهده بگیرد. وی فریب متهم دیگر را خورده و در ارتکاب فعل هیچ نقشی نداشته است.

به گفته‌ی محمدرضا متهمان، وی را اغفال و پیشنهاد پرداخت وجه به خانواده‌ی او را دادند. از طرفی یكی از متهمان به وی قول داده بود كه اگر قتل را به گردن بگیرد، دختر عمه‌اش را به عقد او درآورد.

پدر محمدرضا می‌گوید :بچه‌ام را جلوی چشمان خودم در کلانتری از ساعت 12 ظهر تا 12 شب از درخت آویزان کردند و با کابل زدند، آن هم برای کاری که نکرده بود. من آدم بی سوادی هستم. 14 بچه دارم که با کارگری وعملگی بزرگشان کردم .پارتی وآشنا هم ندارم، بلد هم نیستم باید چه کار کنم، اما یک خدا دارم که به بزرگیش شک ندارم. او می داند که بچه ی من بی گناه است. از بدبختی و نداری دست به چنین کار احمقانه ای زده است. از بخت بدم دخترم وقتی شنید برادرش را می خواهند اعدام کنند، خودش را آتش زد. دکترها می گویند 70 درصد سوخته. الان هم دم پایی توی دستش می کند و راه می رود. زنم هم سکته کرده و فلج افتاده گوشه ی خانه. چندین بار برای عذرخواهی رفتم خانه ولی دم، اما هر بار به پلیس زنگ زدند و پلیس بیرونمان انداخته، اما امیدم به خداست. لذتی که در عفو هست در انتقام نیست. الهی به حق علی اکبر حسین، خدا رحمی به دلشان بیندازد به محمد رضای من رحم کنند.

دادگاه بدون تحقیق نسبت به ادعای محمدرضا و انكار وی در تاریخ 16/10/82 سلب حیات مقتول توسط او را مسلم دانسته و با استدلالاتی به صرف اقرار این نوجوان وی را به قصاص نفس محكوم و به استناد مادة 621 قانون مجازات اسلامی به لحاظ شركت در آدم ربایی به تحمل 15 سال حبس و به استناد مادة 636 همان قانون به تحمل یك سال حبس به لحاظ مخفی كردن جسد مقتول محكوم و دیگر متهمین را نیز به حبس های طولانی مدت به اتهام آدم ربایی و مخفی نمودن جسد و جنایت بر میت محكوم نمود.

ایران در سال 1375 به کشورهای عضو پیمان‌نامه حقوق کودک پیوسته است. ماده 378 این پیمان‌نامه اذعان می‌دارد: مجازات مرگ يا حبس ابد بدون امكان آزادی، نبايد در مورد جرمهايی كه اشخاص زير 18 سال مرتكب می‌شوند اعمال گردد. از سوی دیگر مطابق بند 5 ماده‌ی 6 میثاق حقوق مدنی و سیاسی که ایران نیز آن را پذیرفته حکم اعدام نبایستی برای افرادی که در سنین پیش از 18 سال مرتکب جرمی شده‌اند صادر شود.

متهمین به دادنامه‌ی صادره اعتراض می‌نمایند كه با ارجاع پرونده به شعبه 42 دیوان عالی كشور در تاریخ 12/4/1384 قضات شعبه، دادنامه صادره را فاقد اشكال موثر دانسته و تأیید نمودند .

پس از ابلاغ دادنامه‌ی صادره به محمدرضا و با به دست آوردن ادله‌ی جدید؛ از جمله اقرار دیگر متهمین بر بی‌گناهیش تقاضای اعمال مادة 18 مبنی بر اعاده دادرسی و رسیدگی مجدد را نمود كه شعبه‌ی سوم تشخیص دیوان عالی كشور درخواست وی را مردود اعلام نمود.

محبوبه، خواهر محمدرضا که خودسوزی کرده از آرزویش برای رهایی محمدرضا می‌گوید: وقتی این خبر را شنیدم، تاب نیاوردم فقط فکر کردم زنده نباشم تا داغ برادرم را ببینم. داغ برادر خیلی سخته! ما به خانواده‌ی ولی دم، حق می‌دهیم، اما آن‌ها هم می‌دانند برادرم بی‌گناه است، بچگی کرده. من بعد از این که شوهر کردم، فهمیدم شوهرم زن دارد و 8 تا بچه. همان وقت طلاق گرفتم با یک دختر برگشتم خانه‌ی مادرم. آن قدر داغ محمدرضا برایم سخت بود که اصلا به دخترم فکر نکردم و خودم را آتش زدم. تنها آرزویم این است که همین خانه‌ی خرابه را هم از ما بگیرند، چادر بزنیم وسط بیابان زندگی کنیم، اما جان محمدرضا را نگیرند. این بچه تا همین حالا هم صد بار جانش به لبش رسیده. 7 سال از بهترین دوران زندگیش را با ترس طناب و اعدام گذرانده.

Wednesday, November 11, 2009

اعدام "چاره مشكل" شما نيست ظالمان! درباره حكم اعدام احسان فتاحيان


با "رویش ناگزیر جوانه" چه می كنید؟

از كشتن دیگران چه سودی بردید كه از اعدام "احسان" ببرید؟ شما تمام شده اید!

"احسان فتاحیان" را برای عضویت در یك حزب سیاسی (كومله) و بدون آنكه دست به اسلحه برده باشد یا خونی ریخته باشد و بی اینكه شاكی خصوصی داشته باشد، فقط بدلیل آنكه مثل حاكمان نمی اندیشد و خار چشم آنان است، به مجازات اعدام محكوم شده و زیر تیغ جنایتكاران است!

با این حاكمان خونریز چه باید گفت؟ چه می توان گفت؟

آیا براستی گمان می كنید با كشتن احسان و كشتن و زندانی كردن سایر مخالفان، سرنوشت حتمی شما برای"پایان" و سرنگونی تان تغییری می كند؟ آیا هنوز نفهمیده اید اگر "اعدام مخالفان" چاره از مشكل نظامهای دیكتاتوری و نامشروع بود، شما الان بر مسند قدرت نبودید و به جای میراث خواری یك انقلاب، الان داشتید روضه خوانی می كردید؟

چه سودی نصیب شما می شود وقتی مرده های این ملت هم بدن شما را می لرزانند؟ از كشتن مخالفان چه نصیبی برده اید كه حالا گمان می كنید می توانید سودی از اعدام "احسان"ها ببرید؟ جز اینكه مدتی بعد از كشتن او، مجبور می شوید مزدوران خود را بفرستید تا سنگ مزار این شهید را هم مانند سنگ مزار "ندا" و "سعید عباسی" و سایر شهیدان بشكنند؟ چرا قدرت طلبی، برای حماقت تان هم مرزی نگذاشته؟ از كشتن "ندا" چه نصیبی بردید جز اینكه سرعت سقوط خودتان را تندتر كردید؟ حالا آن كشته های مظلوم، خار چشم شما شده اند و سند رذالت نظام نامشروع شما هستند. این سرعت شما برای سقوط چه چیزی است جز دلیلی بر حماقتی كه دارید؟ و لیاقتی كه هرگز نداشته اید؟ آخر مگر نمی بینید كه ندا آقاسلطان امروز نماد مظلومیت ملت ایران شده و به نام او، بورسیه تحصیلی علوم انسانی در آكسفورد پایه گذاری شده است؟ همان رشته ای كه خار چشم شماست! درهمان دانشگاه آكسفوردی كه بزرگان دولت نامشروع شما، علی كردان و محمدرضا رحیمی و كامران دانشجو و ... آرزوی داشتن دكترای تقلبی اش را داشتند و مدرك تقلبی آن را خریده و به آن مباهات می كنند. پس این سرعت هولناك شما برای بدنامی و سقوط و پایان، بابت چیست؟ چه سندی برای نامشروع بودن شما بیشتر از این اعمال احمقانه لازم است تا اثبات كند شما از آغاز هم "لیاقت حكومت" نداشته اید و حالا دیگر مطلقا" شایسته سقوط هستید.

امروز احسان فتاحیان در چنگال شماست. از شما تقاضای توقف اعدام او را نداریم، چون تقاضا از ظالمان یعنی به رسمیت شناختن ظلم آنان. البته تلاش خود را برای نجات احسان و سایر محكومین به اعدام از طریق ملل دنیا و مجاری بین المللی ادامه می دهیم. اما بدانید اگر او و صدها مثل او را هم بكشید، این ملت دیگر شما را نمی خواهد. اگر با همه دنیا هم متحد شوید، این ملت شما را نمی خواهد. اگر مجیز آمریكا را هم بگویید، این ملت شما را نمی خواهد. اگر به پشتوانه روسیه و چین و حتی به پشتوانه غرب و آمریكا، ما را به گلوله هم ببندید این ملت شما را نمی خواهد. دوره شما به سر رسیده و باید بروید.

امروز "احسان" برای ما یك قهرمان تازه است كه تا همین جا هم با مظلومیت خود، موجب ریشه دواندن امید به پیروزی در ملت ما شده است. اعدامش كنید یا نكنید، جسمش را به زیر خاك می فرستید، با اندیشه و روح سیال او در میان ملت چه خواهید كرد؟ مگر نمی بینید روح سیال و اندیشه شهیدان سبز ملت، تا همین جا چه معجزه هایی كرده است؟

صدای ملت را از خلال شعر زیر بشنوید؛ هرچند شما اگر گوش شنوایی داشتید كار را به این سقوط هولناكتان نمی رساندید! این شعر، واگویه یك مردم ستمدیده اما امیدوار با خود است، و شما "حاكمان رفتنی" شایسته شنیدنش هم نیستید. به زودی جشن سقوط شما را خواهیم گرفت، با همین "ریشه" ها كه در خاك امیدواری بسته ایم و با همین "جوجه های نشسته در آشیانه"! كه ما بی شماریم و "سند تحقیر" شماییم.

گیرم كه در باورتان به خاك نشستم؛
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است؛
با "ریشه" چه می كنید؟
گیرم كه بر سر این بام،
بنشسته در كمین پرنده ای،
پرواز را "علامت ممنوع" می زنید،
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می كنید؟
گیرم كه می زنید!
گیرم كه می برید!
گیرم كه می كشید!
با "رویش ناگزیر جوانه" چه می كنید؟

پی نوشت: پتیشن "مخالفت با اعدام احسان فتاحیان" را اینجا امضا كنید. امضای شما، تكمیل یك سند تازه است بر مظلومیت ملت. درنگ نكنید.

نوشته بابک داد


Monday, November 9, 2009

خشونت رژیم در برابر عدم خشونت مردم

رژیم تنها قانون را برای مردم میداند و خودش را از قانون مبرا میبیند.
این باور در ذهن سران رژیم شکل گرفته که در برابر حکومت، تنها این مردم هستند که مسؤول هستند و باید به قانون عمل کنند و حکومت خود هیچ تعهدی نسبت به هیچ قانونی ندارد.
این چالش بزرگ حکومت و مردم است که مردم انتظار دارند رژیم جایگاه قانونی خودش را ببیند
ولی
رژیم به دنبال بهانه می گردد تا در برابر کوچکترین حرکتی که به نظر آنها بی قانونی از سوی مردم باشد به هر طوری حتی غیر قانونی واکنش نشان دهد.
ولی اگر مردم در برابر کوچکترین بی قانونی رژیم پایداری کنند و آنها را وادار به پاسخگویی کنند خیلی راحت می توانند به آنها تسلط بیابند تنها با این باور و انگیزه که شدیداً از رژیم طلب رفتار منطقی و متناسب با ظرفیتهای قانونی که برای حکومت تعریف شده است را داشته باشند.

همه حکومتهای دیکتاتوری خود را تمامیت خواه میدانند و دست به هر کاری می زنند و کاری هم ندارند که کارشان در قانون چه جایگاهی دارد تنها چون اسلحه دارند باید هر کاری بکنند ولی آیا مردم توان برخورد با این رفتارهای رژیم پلید ولی فقیه را ندارند؟

به نظر من که مردم تاکنون نشان دادند هم از قانون آگاه هستند و هم جایگاه خود و حکومت را در برابر قانون میدانند تنها چیزی که میتواند اینها را به عقب ببرد پیگیری و ایستادگی مردم در برابر خواست مردم یعنی قانونگرایی است که شامل ظرفیتهای گوناگونی از مجازات مجرمان حکومتی تا برگزاری رفراندوم شود.

به هر حال تا کنون این رژیم با برخوردهای قانونی و مسالمت آمیز مردم روبرو شده ولی اگر مردم بخواهند رفتارهای غیر قانونی و خشونت بار به خرج بدهند بسیار آسان میتوانند اینها را پایین بکشند.

دیگر این بستگی به شعور حکومتگران دارد که بفهمند مردم تاکنون بسیار به اینها امتیاز دادند تا محترمانه خودشان کنار بروند وگرنه هیچ دیکتاتوری در طول تاریخ چه با زور چه بدون زور پایدار نبوده و نیست.

Friday, November 6, 2009

از تكرار فجایع كهریزك به موقع جلوگیری كنیم

تجمع عمومی مقابل اوین؛
جان بازداشتی های 13 آبان در خطر است! آمار دختران بالاست!


دختران و پسران زیادی در اعتراضات دیروز دستگیر شده اند كه معلوم نیست چه بر سر آنها بیاورند؟ تعطیلی اعتراضات تا یك ماه دیگر یعنی 16 آذر، فقط باعث "تجدید قوای" مآموران و فرصت نقشه های جدیدی برای سركوبهای سنگین تر را برای آنها فراهم می كند. این نظر، پیشنهادی است كه از "برآیند نظرهای دوستان فعال" بدست می آید. نظر دوستان این است كه تجمع ثابت و تحصن مثلا" در مقابل دادگاه انقلاب و یا مقابل زندان اوین، ممكن است بتواند مانع از تكرار فاجعه هایی مثل كهریزك شود. ضمن آنكه فرصت تجدید قوای سركوبگران را از آنها می گیرد و التیامی بر است نگرانی خانواده هایی كه هم اینك مقابل دادستانی و زندان اوین، بدنبال عزیزان بازداشتی خود می گردند و ممكن است سرنوشت تلخی مثل مادر "سهراب اعرابی" عزیز پیدا كنند كه بعد از روزها دوندگی و چشم انتظاری، جنازه نوگل پرپر شده اش را به او تحویل دادند. آمار تخمینی دختران بازداشتی دیروز بالا برآورد شده و باید فكری برای همه اسیران سبز 13 آبانی كنیم.

دیروز هم مثل روزهای قبل، مأموران امنیتی در كنار سركوبگران به فیلمبرداری از چهره مردم و جوانان معترض می پرداختند و ممكن است پروژه شناسایی و دستگیری سایر بچه های فعال را از امروز شروع كنند و باز هم فاجعه های بعد از هجده تیر (احضارها و شكنجه ها و قتل ها) را رقم بزنند. نباید بگذاریم "كهریزك" دیگری راه بیفتد.
لطفا" روی این موضوع حیاتی، تمركز خاص داشته باشید و به طور وسیع اطلاع رسانی كنید تا از مجموع نظرات دوستان راهی بیابیم و با عقلانیت كامل و بدون عجله و اشتباه، روی راهی برای آزادی سریع عزیزان بازداشتی و تهیه فهرست دقیق از همه آنها و انتشار از طریق اینترنت و امور مرتبط متمركز شویم. یا حق.

نوشته بابک داد