Friday, December 24, 2010

جهت اعتراض به حکم اعدام حبیب لطیفی متن پیشنهاد شده را به آدرسهای ایمیل داده شده بفرستید

SEND SAMPLE LETTER TO STOP EXECUTION OF HABIBOLLAH LATIFIPOUR!


جهت اعتراض به حکم اعدام حبیب الله لطیفی متن پیشنهاد شده را به آدرسهای ایمیل داده شده بفرستید:

Directions: Copy, paste and send this letter to world leaders and int’l org (emails below) to ask them to take urgent action to save the life of political prisoner Habibollah Latifi.

Subject: POLITICAL PRISONER HABIBOLLAH LATIFI IN IMMINENT DANGER OF EXECUTION IN IRAN

Your Excellency,
I ask that you do all you can to save the lives of the political prisoners in Iran and Habib Latifi a political prisoner who is in imminent danger of excecution in Iran. Execution is wrong, and no one should ever be executed for speaking there beliefs and opinions.
According to Rawa reports, judicial authorities in Iran, on Wednesday 22 December, informed the lawyer Saleh Nikbakht, that his client Habib Latifi’s execution date been set for the coming Sunday, 26 december 2010.
We need urgent action to stop this inhumane and savage act.
The policy of lets be silent and see what will happen next is a satanic policy, as Bishop Haik Hovsepian said.
Sincerely,
[YOUR NAME]

Contacts (World Leaders): haguew@parliament.uk, beatriz.lorenzo@maec.es, michael.spindelegger@bmeia.gv.at, kab.bz@diplobel.fed.be, podatelna@mzv.cz, bernard.kouchner@diplomatie.gouv.fr, guido.westerwelle@auswaertiges-amt.de, gpapandreou@parliament.gr, titkarsag.konz@kum.hu, external@utn.stjr.is, minister@dfa.ie, gabinetto@cert.esteri.it, ministry@mid.ru, registrator@foreign.ministry.se, info@eda.admin.ch, info@mfa.gov.tr, imprensa@planalto.gov.br, pm@pm.gc.ca, sg@un.org, npillay@ohchr.org, stewartkb@state.gov, dcpf@mea.gov.in
Extended gov’t & int’l org contacts: michael.spindelegger@bmeia.gv.at, kab.bz@diplobel.fed.be, info@mvp.gov.ba, iprd@mfa.government.bg, ministar@mvpei.hr, minforeign1@mfa.gov.cy, podatelna@mzv.cz, udenrigsministeren@um.dk, vminfo@vm.ee, umi@formin.fi, bernard.kouchner@diplomatie.gouv.fr, inform@mfa.gov.ge, guido.westerwelle@auswaertiges-amt.de, gpapandreou@parliament.gr, titkarsag.konz@kum.hu, external@utn.stjr.is, minister@dfa.ie, gabinetto@cert.esteri.it, segreteria.frattini@esteri.it, mfa.cha@mfa.gov.lv, urm@urm.lt, tonio.borg@gov.mt, secdep@mfa.md, m.verhagen@minbuza.nl, post@mfa.no, DNZPC.Sekretariat@msz.gov.pl, ministro@mne.gov.pt, senec@mne.gov.pt, , miguel.moratinos@maec.es, registrator@foreign.ministry.se, , urgent-action@ohchr.org,Iran_team@amnesty.org


MORE CONTACTS:
William Hague
United Kingdom
Email: haguew@parliament.uk
Beatriz Lorenzo
Spain – Human Rights Office
Email:beatriz.lorenzo@maec.es
Michael Spindelegger
Austria
Email:michael.spindelegger@bmeia.gv.at
Steven Vanackere
Belgium
Email: kab.bz@diplobel.fed.be
Jan Kohout
Czech Republic
Email:podatelna@mzv.cz
Bernard Kouchner
France
Email:bernard.kouchner@diplomatie.gouv.fr
Guido Westerwelle
Germany
Email:guido.westerwelle@auswaertiges-amt.de
George Papandreou
Greece
Email:gpapandreou@parliament.gr
Peter Balazs
Hungary
Email:titkarsag.konz@kum.hu
Ossur Skarpheoinsson
Iceland
Email:external@utn.stjr.is
Michael Martin
Ireland
Email:minister@dfa.ie
Franco Frattini
Italy
Email:gabinetto@cert.esteri.it
Sergey Lavrov
Russia
Email:ministry@mid.ru
Carl Bildt
Sweden
Email:registrator@foreign.ministry.se
Micheline Calmy-Rey
Switzerland
Email:info@eda.admin.ch
Ahmet Davutoglu
Turkey
Email:info@mfa.gov.tr
Luiz Inácio Lula da Silva
President
BR
Email:imprensa@planalto.gov.br
Stephen Harper
Canada – Prime Minister
Email:pm@pm.gc.ca


Ban Ki-moon
Office of the United Nations, Secretary-General
UN
Email:sg@un.org
Navanethem Pillay
Office of the United Nations High Commissioner for Human Rights
Email:npillay@ohchr.org

Kathy Stewart
US Bureau of Democracy & Human Rights
Email:stewartkb@state.gov
S. M Krishna
India
Email: dcpf@mea.gov.in

فوری شماره تلفنهای سازمان ملل جهت اعتراض به اعدام حبیب اله لطیفی
برای اعتراض به حکم ظالمانه اعدام حبیب اله لطیفی از طریق فاکس و تلفن و یا پست الکترونیکی سازمان ملل تماس حاصل و اعتراض خود را از رفتار جنایتکارانه رژیم تهران ابراز نمایید !
Tel : 01805783424865
Fax : 01805684308213

Wednesday, December 22, 2010

Happy Shab-e Chelleh

According to Iranian Mithraism (which is different from the Roman Mithraism) Shab-e Chelleh, is celebration for the end of the darkness and beginning of the emergence of the sun (symbol of Mehr) because Mehr (Mithra) was born to the virgin Anahita who had become earlier pregnant due to swimming in the lake Hamoun, and with Mehr being born darkness will retreat and eventually with the victory of light of Mehr over growing darkness in Tirgan Celebration (celebrating the star out) happiness of people is celebrated with a catchment population and people are happy to pay the Messenger of light (Mehr) managed to beat away the darkness and cold, and once again gave people the opportunity to live.


Hope this Shab-e Chelleh is Messenger for end of darkness and beginning of brightness and beauty and freedom for Iran and Iranians.

Tuesday, December 21, 2010

شب چله خجسته باد

بر اساس آیین مهرپرستی ایرانی (که با میتراییسم رومی متفاوت است) شب چله، جشن پایان یافتن تاریکی و آغاز پیدایش خورشید (نماد مهر) است چون در شب چله مهر (میترا) از آناهیتای باکره که پیشتر بواسطه آب تنی در دریاچه هامون باردار شده بود، زاده میشود و با زاییده شدن مهر تاریکی عقب نشینی میکند و در نهایت با پیروزی نور مهر بر تاریکی روزافزون در جشن تیرگان (جشن ستاره باران) شادی مردم با آبریزی جشن گرفته میشود و مردم به شادی می پردازند که پیام آور روشنایی (مهر) توانسته تاریکی و سرما را کنار بزند و بار دیگر به مردم فرصت زندگی بخشد.


به امید اینکه این شب چله، پیام آور پایان تاریکی و آغاز روشنایی و زیبایی و آزادی برای ایران و ایرانیان آزادیخواه باشد.

Wednesday, November 10, 2010

زبان پارسی با واژگان دگرگون شده با ریشه پارسی

چك
گریشمن، باستان‌شناس فرانسوی، در كتاب ایران از آغاز تا اسلام، نوشته است:"در دوره‌ی ساسانیان، بانك‌های شاهنشاهی كه زیر نظر ایرانیان اداره می‌شدند، مبادله‌ی پول را با سندهای نوشتاری به فراوانی انجام می‌دادند. گروه اندكی از متخصصان مالی می‌دانند كه چك (Cheque) یا اصطلاح تضمین سند (Avaliser) از زبان پهلوی به زبان‌های اروپایی راه یافته است و آن‌ها از نوآوری‌های سازمان‌های بانكی ایران در آغاز قرون وسطی است."

قهوه
قهوه یك نوشیدنی جهانی است كه اصل آن از آفریقاست. گیاه قهوه درختچه‌ای است از تیره‌ی روناسیان با گل‌های سفید و بوی مطبوع كه در اتیوپی (و به بیان برخی منابع در سودان) می‌رویید. این گیاه را ایرانیان از آن‌جا به یمن بردند و كاشتند. اروپایی‌ها از راه عرب‌ها و عثمانی‌ها با قهوه آشنا شدند.
هر چند در دیكشنری وبستر ریشه‌ی این واژه را عربی نوشته‌اند، جست و جو در فرهنگ‌های عربی نشان می‌دهد كه عرب‌ها به این گیاه، شجره البن و به دانه‌های قهوه نیز بن (bunn) می‌گویند. البته، واژه‌ی قهوه در زبان عربی نیز وارد شده است. به نظر می‌رسد این واژه از واژه‌ی پارسی قهوه‌ای گرفته شده باشد، زیرا دانه‌های این گیاه، قهوه‌ای رنگ است.
پس به احتمال زیاد کافی (coffee) که در زبان انگلیسی گفته میشود همان شکل واقعی قهوه است در زبان پارسی.

عشق
در واقع این واژه اشک است که در زبان عربی عشق خوانده شده است و به زبان پارسی برگشته است.
برای آگاهی بیشتر:
واژه "عشق" ریشه پارسی دارد نه عربی

هندسه
هندسه عربی شده ی اندازه است که عربها از روی آن مهندس را ساخته اند.

زعفران
این واژه در اصل زرپران است که در زبان انگلیسی سفرون (saffron) ، در فرانسوی باستان سفران (safran) خوانده شده و با رفتن به زبان عربی به زعفران دگرگون شده است.

قباد
ریشه این واژه در زبان پارسی باستان گوات بوده است به معنی نسیم و باد.

Wednesday, November 3, 2010

جوکهای قانون اساسی

اصل پنجاه و ششم قانون اساسیحاكمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاكم ساخته است و هیچ‌كس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب كند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد.
اصل نهم قانون اساسی: در جمهوری اسلامی ایران آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت ارضی كشور از یكدیگر تفكیك ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه دولت و آحاد ملت است. هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی و تمامیت ارضی ایران كمترین خدشه‌ای وارد كند و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی كشور آزادی‌های مشروع را هر چند یا وضع قوانین و مقررات سلب كند.
 اصل بیست سوم قانون اساسیتفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌كس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.
 اصل بیست و چهارم قانون اساسی: نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آنكه مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشند. تفصیل آن را قانون معین می‌كند.
اصل بیست و پنجم قانون اساسیبازرسی و نرساندن نامه‌ها، ضبط و فاش كردن مكالمات تلفنی، افشای مخابرات تلگرافی و تلكس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آنها،‌استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حكم قانون.
اصل سی و دوم قانون اساسی: هیچ‌كس را نمی‌توان دستگیر كرد مگر به حكم و ترتیبی كه قانون معین می‌كند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذكر دلایل بلافاصله كتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداكثر ظرف مدت 24 ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاكمه در اسراع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.
اصل سی و هشتم قانون اساسیهرگونه شكنجه برای گرفتن اقرار برای كسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت،اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل قانون مجازات می‌شود.
 اصل سی و ششم قانون اساسی: حكم به مجازات و اجرای آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.
 اصل سی و پنجم قانون اساسی: در همه دادگاه‌ها طرفین دعوی حق دارند برای خود وكیل انتخاب نمایند و اگر توانایی انتخاب وكیل را نداشته باشند باید برای آنها امكانات تعیین وكیل فراهم گردد.
 اصل یكصد و شصت‌و هشتمرسیدگی به جرائم سیاسی و مطبوعاتی علنی‌ است و با حضور هیات منصفه در محاكم دادگستری صورت می‌گیرد. نحوه انتخاب شرایط، اختیارات هیات منصفه و تعریف جرم سیاسی را قانون براساس موازین اسلامی معین می‌كند.
اصل بیست و هفتم قانون اساسی: تشكیل اجتماعات وراهپیمایی‌ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن كه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است..

Tuesday, October 26, 2010

Faravahar symbol

  1. Faravahar's face is like human, so Faravahar is a wise and experienced old man, a sign of thanks to the elders and scholars and learn from them.
  2. Two wings on the sides that each one of them has three layers (feather) as sign of good thoughts, good words and good deeds which are motivation for the flight and progression at the same time.
  3. In lower body of Faravahar there are three parts which are feather to down, as sign of bad thoughts, bad words and bad deeds, so following it is known as the beginning of disaster for humankind.
  4. Two strands which at the end of each, a ring can be seen along the lower part that are symbol of Spenta Mainyu and Angra Mainyu that one is before the foot and another is in the foot of the foot. Each one of these strands trying to absorb the human to it. So it means that human should follow Spenta Mainyu (the Goodness)and should reject Angra Mainyu (the Badness).
  5. There is a circle in the middle of bust Faravahar. This sign is eternal spirit which has no beginning and no end.
  6. Faravahar's one hand is a little to up and toward the Spenta Mainyu that shows praise to Ahoura Mazda and guidance for human toward the grandness and truth and integrity.
  7. In another hand there is a ring which is sign of loyalty to the promise and shows truly and brightness and generosity.

Faravahar is one of the inner forces that Zoroastrians believe existed before the creatures and after their death and destruction goes up to the universe and remains stable. As this spiritual force that can be called the essence of life, there is no death and decay for it.

Friday, October 22, 2010

آشنایی با نماد فروهر


۱- چهره فروهر همانند آدمی است، از این رو گویای پیوستگی با آدمی است، او پیری است فرزانه و کار آزموده، نشانه از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فرا گیری از آنان دارد.

۲- دو بال در پهلوها که هر کدام سه پر دارند این سه پر نشانه سه نماد اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک که هم‌زمان انگیزه پرواز و پیشرفت است.

۳- در پایین تنه فروهر سه بخش، پرهایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست و یا پست هستند. از اینرو آنرا، آغاز بدبختی‌ها و پستی برای آدمی می‌دانند.

۴- دو رشته که در سر هر یک، گردی (حلقه) چنبره شده‌ای دیده می‌شوند، در کنار بخش پایینی تنه هستند که نماد سپنتا مینو و انگره مینو هستند، که یکی در پیش پای و دیگری در پس آن است. این رشته‌ها هر یک در تلاش هستند که آدمی را بسوی خود بکشند؛ این نشانه آن است که آدمی باید به سوی سپنتا مینو (خوبی) پیش رود و به انگره مینو (بدی) پشت نماید.

۵- یک گردی (حلقه) در میانه بالاتنه فروهر وجود دارد این نشان، جان و روان جاودان است که نه آغاز و نه پایانی دارد.

۶- یک دست فروهر کمی به سوی بالا و در راستای سپنتا مینو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی والایی و راستی و درستی است.

۷- در دست دیگر گردی (حلقه‌ای) دارد که نشانه وفاداری به عهد و پیمان، و نشانگر راستی و پاک خویی و جوانمردی و جوانزنی است.

فَروهَر یا صورت اوستائی آن فَروَشی یا در فارسی باستان فَرورتی و در پهلوی فَروَهر و در فارسی فروهر یکی از نیروهای باطنی است که به عقیدهٔ مزدیسنان پیش از پدید آمدن موجودات، وجود داشته و پس از مرگ و نابودی آنها، به عالم بالا رفته و پایدار می‌ماند. این نیروی معنوی را که میتوان جوهر حیات نامید، فنا و زوالی نیست.

Saturday, October 16, 2010

ای آسمان ایرانم

ای آسمان ایرانم
ببار بر پیکر بی جانم

باران پاک و زلالت از تو پایین می آید
تا بشوید زندان را از تیرگی چشمانم

نیست ندایی جز خاموشی
بنشان ابرهایت را بر خشکی زبانم

نیست نگاهی جز شیوایی
بزن توندرت را بر چفت این دستانم

نیست آلودگی به دلها جز از غم یارانم
بکش رنگین کمانت بر سوگ بی پایانم

آسودگی چه آسان به آرزو بدل شد
از آبیت بسازان روزهای بی شبانم

نشستم و ندیدم از ابرهای سپیدت
جز سایه ای که افتاد بر پای بی روانم

چشمم بر امیدی از آبی بیکرانت
با دیدن سپیده از تو ای مهربانم

Thursday, October 14, 2010

Ernesto Che Guevara







«دستم بوی گل میداد،
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند
اما هیچ کس فکر نکرد
شاید من شاخه گلی کاشته باشم.»

ارنستو چه گوارا


"My hands would smell of flowers,
They condemned me to pick flowers.
But no one thought
Maybe I've planted a flower."

Ernesto Che Guevara



Wednesday, October 13, 2010

برگ خزان به یاد بانو مرضیه


به رهی دیدم برگ خزان، پژمرده ز بیداد زمان، کز شاخه جدا بود.

چو ز گلشن رو کرده نهان، در رهگذرش باد خزان، چون پیک بلا بود.

ای برگ ستمدیده ی پاییزی،
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی؟

روزی تو هم آغوش گلی بودی.
دلداده و مدهوش گلی بودی.

ای عاشق شیدا، دلداده ی رسوا، گویمت چرا فسرده ام.
در گل نه صفایی، باشد نه وفایی، جز ستم، ز دل نبرده ام.

آه! خار غمش در، دل بنشاندم، درره او من، جان بفشاندم،
تا شد نوگل گلشن و زیب چمن.

رفت آن گل من از دست، با خار و خسی پیوست؛ من ماندم و صد بار ستم، این پیکر بی جان.

ای تازه گل گلشن، پژمرده شوی چـون مـن؛ هر برگ تو افتد به رهی، پژمرده و لرزان.

به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان،
کز شاخه جدا بود.

چو زگلشن روکرده نهان در رهگذرش باد خزان،
چون پیک بلا بود.

دانلود

Sunday, October 10, 2010

آنچه فرزندانمان بايد بدانند

آیا میدانید : حذف بخش هخامنش از کتاب درسی تاریخ به تصویب رسید؟

آیا میدانید : فرزندان ما دیگر حتی اسم کوروش کبیر را نمیشناسند؟

آیا میدانید : 29 اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟

آیا میدانید : چند سال دیگر، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند.

آیا میدانید : اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

آیا میدانید : کمبوجيه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.

آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران (به ویژه با مشورت همسرش بانو آتوسا دختر کوروش بزرگ) که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد.

آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت.

آیا میدانید : داریوش در پاییز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد.

آیا میدانید : کوروش کبير بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوغ بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.

آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.

آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.

آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند.

آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده. این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است.

آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود. بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است.

آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند.

آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک - سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.

آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.

آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.

آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.

Monday, October 4, 2010

کم هزینه ترین راه ادامه حضور در جنبش سبز


بستن مچ بند سبز در همه حال، کم هزینه ترین کاری است که هر کدام از ما برای این جنبش می تواند انجام دهد. اگر تا به حال اینکار را نمی کردید، از همین امروز شروع کنید و منتظر دیگران نمانید که پیش قدم شوند. از دوستانتان هم بخواهید که با شما همراه شوند.

این کار جرم نیست (هر چند ممکن است در مواردی با مزاحمت نیروهای سرکوبگر مواجه شود) و اگر تعداد کسانی که این کار را می کنند به اندازه کافی باشد، حاکمیت نمی تواند با همه آنها بر خورد کند.

این یکی از بهترین شکلهای مقاومت بدون خشونت است. هزینه آن نسبت به حضور در اعتراضات خیابانی بسیار کمتر است (چرا که توجیهی برای متهم شدن به «اغتشاش» وجود ندارد) و برعکس اعتراضات خیابانی، محدود به روزها و مناسبتهای خاص نیست. نیاز به شعار دادن ندارد (چرا که مطالبات جنبش کمابیش مشخص هستند) و تنها حمایت از جنبش را نشان می دهد.

این کار به دیگر حامیان جنبش روحیه می دهد و به افراد بی تفاوت یا مخالف جنبش سبز نشان می دهد که این جنبش وجود و حضور دارد. مجسم کنید که همه طرفداران جنبش سبز، در عین اینکه زندگی عادی خود را ادامه می دهند، همواره در محیط عمومی نشانه های سبز بپوشند. این کار با کمترین ریسک و هزینه، بیشترین فشار را بر حاکمیت خواهد آورد، بخصوص اگر فراگیر شود.

این نوشته را می توانید بدون ذکر منبع در وبلاگ یا صفحه فیسبوک یا شبکه های اجتماعی دیگر قرار داده و تکثیر کنید.


Sunday, October 3, 2010

مانور تمسخر توسط نیروی انتظامی

تمسخر زنان و جنبش سبز در مانور روز شنبه نیروی انتظامی

مانور اقتدار یگان ویژه نیروی انتظامی عصر شنبه در ستاد فرماندهی یگان ویژه برگزار شد و در قسمتی از این مانور عملیات مقابله خیابانی با معترضین اجرا شد.

در این مانور گروهی از افراد تحت امر نیروی انتظامی که از حیث چهره و لباس بیشتر به الوات و اوباش شبیه بودند با مچ بندهای سبز، نقش جنبش سبز را بازی کردند.

اما نکته شرم آور این مانور، تمسخر زنان بود. آنجا که مردانی با پوشیدن لباس زنانه و کلاه گیس و ... بر کول مردان دیگر نشسته و نقش زنان معترض را باری کردند و رفتارهای عجیب دیگری را در این نقش به تصویر کشیدند.

بسیاری از مقامات امنیتی و انتظامی در این مانور حضور داشتند



Saturday, August 28, 2010

سوخته تر از نسل سوخته دیروز ولی خردمندتر از هر روز

نسل گذشته نیز یک نسل سوخته بود که اسیر استبداد بود ولی استبداد امروز حتی وارد حیطه شخصی افراد شده و نسل امروز را از لحظه تولد سوخته تر از نسل گذشته گرده است. هر دو نسل فریادشان فریاد آزادی بود ولی نسل سوخته ی گذشته انتقامش را با ویران کردن استبداد پیشین و همچنان با انتقام از همنسلان سوخته ی خود گرفت برعکس نسل سوخته ی امروز که سوخته تر از نسل سوخته دیروز است انتقامش از استبداد را با سازندگی و محبت و احترام و عشق و همدردی و همکاری میگیرد.
نسل سوخته ی امروز اگرچه حتی همان اندکی را که نسل گذشته از زندگی میتوانستند لمس کنند لمس نکرد، حتی در برابر هجوم و توهین بیگانگان با نرمی برخورد میکند و به جای دندان تیز کردن، نیروهای زنده و سازنده ی خود را به مهاجمان نشان میدهد تا با رفتاری صلح آمیز، خشونت طلبها را با شرمندگی به عقب براند بدون آنکه حتی از دیوار هیچ سفارتخانه ای بالا رود:


نسل امروز برای حفاظت از خانواده های زندانیان و شهیدانش با فرستادن پیام صلح تنها با بستن یک روبان سبز به نشانه صلح و زندگی خواهی و با پخش صحنه های صلح جویانه در برابر خشونت استبداد به جهانیان حقانیت خود را اثبات میکند.
ایکاش این نسل سوخته ولی خردمند بیش از اینها مورد توجه و ستایش همگان قرار گیرند.



Tuesday, August 17, 2010

به یاد دکتر مصدق

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.

قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست.

جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آن جاست.

کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:

شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟

نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است.

اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه؟

او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...

سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.

با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.



Wednesday, August 4, 2010

Abyaneh

I suggest you to visit Abyaneh. It is a beautiful historic village at the foot of Karkass mountain 70 km to the southeast of Kashan and 40 km to Natanz.
The first thing you noticed about Abyaneh is its red color. There is mountain in red behind the village which is evident from a far distance of the village.
The whole village is colored in red because the soil of the village is clay and all of its buildings are made by clay.
The village is very old. It is one of the oldest village in Iran which is remained from ancient Iran from Sassanid era.
Based on Abyunaki dialect, Abyaneh is called "Viuna". "Vi" means willow and "Viyane" means land of willows (Abyaneh was land of willows in the past). Over time, "Viuna" has been changed to "Avyaneh" and then "Abyaneh".

Their people costume is so amazing and beautiful and very thoroughbred.
The women's clothes are really amazing. They wear a long scarf in white with some patterns of flowers which is covered their shoulders. Also they wear a colorful pattern skirt which is tall under the knees.
They have a very old fire temple in the village from ancient Iran which is closed since Safavid government forced them to convert to Islam.
Abyaneh resisted conversion to Islam throughout the ages, and stayed Zoroastrian until it was forced to convert to Shi'ite Islam in the time of the Safavid dynasty, as were many other villages and towns that had held onto the Zoroastrian religion until then.
The village is covered by trees and its environment is so beautiful.







Friday, July 30, 2010

کی به کیه؟

چندین سال پیش در هندوستان، یک مجسمه (بت) از یکی از خدایان هندوگرایی بود که بسیاری از پیروان آن مذهب هر روز صبح پیش از رفتن به سر کار به خدای خود ادای احترام میکردند تا اینکه یک گروه از مسلمانان سومالیایی به هند رفتند و این صحنه ادای احترام به یک بت را دیدند پس بر خود لازم دیدند که این مجسمه را نابود کنند و کردند و از هند رفتند. پس از اینکه هندیها از آنها پرسیدند که چرا این کار را کردید، آنها در پاسخ گفتند که بر اساس اسلام بت پرستی حرام است و هر مسلمانی هر جا که بت پرستی را دید باید آن بت را نابود کند.
چنین پاسخی این برداشت را در پی داشت که بسیاری از پیروان آن مذهب از هندوگرایی فکر کردند که همه مسلمانان چنین کاری میکنند و به جان مسلمانان هندی افتادند و یک درگیری رخ داد و یک جنگ مذهبی دیگر و بسیاری کشته شدند ولی آن دسته از مسلمانان سومالی که بیرون از هند بودند هیچ اتفاقی برایشان نیافتاد ولی مسلمانان بیگناه هندی تاوان گناه آنها را دادند.
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری


حال باید پرسید مذهب و دین چیست؟ و دین و مذهب یک نفر به چه کسی مربوط است؟ آیا دین و مذهب و مکتب و عقیده یک فرد جز به خودش به دیگران ربطی دارد؟
آیا اسلام بد است یا رفتار مسلمانان بد است؟
آیا همه مسلمانان یکسان رفتار میکنند؟
چه کسی حقیقت را درست میگوید؟

یک نمونه دیگر:
پس از فاجعه 11 سپتامبر در نیویورک، برخی از آمریکایی های عصبانی از این ماجرا به سیکهای هندی مقیم آمریکا حمله بردند و آنها را کتک زدند چون بخاطر دستاری که سیکها همانند ملاها و عربها بر سر داشتند، گمان کردند که آنها عرب و تروریست هستند.
آیا هر کسی که دستار بر سر دارد عرب است؟
آیا هر عربی مسلمان است؟
آیا هر مسلمانی تروریست است؟
آیا هر مسلمانی موافق حمله تروریستهای اسلامگرا به برجهای دوقلوی نیویورک و کشته شدن صدها انسان بیگناه است؟
آیا همه اینها ربطی به اسلام و مذهب دارد؟
واقعاً باور همه انسانها درباره هر چیزی یکسان است؟

باید گفت هیچی دینی بد نیست. آخوندیسم بد است. در یهودیت و مسیحیت هم همین مشکل را با کشیشها و خاخام های افراطی داریم.
در هندوگرایی هم همین وضعیت است. همچنین در دوره ساسانیان آخوندهای زرتشتی نه تنها به دین پاک زرتشت گند زدند که حتی کشور را به سوی نابودی پیش بردند.
حساب دین رو با کاهنیسم باید جدا کنیم اگر میخواهیم به صلح برسیم.
هیچ دینی در ذاتش بد نیست. آن بینش افراد است که آنها را به سمت خوب یا بد می برد. من بیشتر از ده سال است که درباره مذاهب گوناگون و تاریخ دارم مطالعه میکنم و این را باید بگویم مشکلات بشریت را به گردن خودش بندازید نه به گردن فلان مذهب یا مکتب.

بن لادن مسلمان است، پروفسور حسابی هم مسلمان بود، شیرین عبادی هم مسلمان است.
لنین و رزا لوکزامبورگ کمونیست بودند، پل پوت هم کمونیست بود.

رفتار انسانها هیچ ربطی به مذهبی و کتبی که ادعایش را دارند ندارد، به خودشان بستگی دارد که هدفشان چیست.
مذاهب همه در اثر فراز و فرودهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، ... در بستر جوامع گوناگون در زمانها و مکانهای گوناگون شکل گرفتند. تا بشریت نیاز روانی به دین و مذهب دارد مذاهب مرتب بازتولید می شوند.
آدمها روبات نیستند که بشود پیش بینی کرد چه جوری رفتار میکنند یا به چی اعتقاد دارند.

یک گل رز از نگاه شما سرخ است، از نگاه یکی دیگر نارنجی، از نگاه یکی دیگر گل بهی، از نگاه یکی دیگر سرخابی، از نگاه یکی حتی سپید است. آدمها مانند هم نیستند.

ما اگر بخواهیم به صلح برسیم باید نیمه پر لیوان را ببینیم یا نیمه خالی لیوان را؟

دین باید از حکومت خارج شود که اگر یک مسلمانی از مذهبش برگشت مانند احسان فتاحیان حکم مرگ برایش در قانون وجود نداشته باشد.
مذهب را از آخوندیسم باید جدا کرد. برای نمونه آخوندهای مسیحی در قرون وسطی چه جنایاتی که مرتکب نشدند ولی مادر ترزا یک انسان مسیحی بسیار نیکوکاری بود که توانست نگاهی بشردوستانه به همه انسانها داشته باشد در عین اینکه خود را مسیحی میدانست.

اینکه آدمها چه نیتی دارند مهم است، دین و مذهب و مکتب بهانه است.

Saturday, July 24, 2010

نام‌گذاری يکی از مهم‌ترين ميادين شهر جنوا (ايتاليا) به نام "زن تهرانی" و سخن‌رانی شيرين عبادی

برای احترام و بزرگ‌داشت زنانی که در جریان اعتراضات مسالمت‌آمیز در یک سال گذشته در شهر تهران مظلومانه کشته شدند، به پیشنهاد شهردار و با تصویب شورای شهر جنوا (ایتالیا) یکی‌ از مهم‌ترین میادین شهر به نام "زن تهرانی" نام‌گذاری شد.

روز ۲۱ جولای (۳۰ تیر ماه) خانم دکتر شیرین عبادی با افتتاح و پرده‌برداری از تابلوی میدان مذکور سخنانی ایراد نمودند. مشروح سخنان دکتر عبادی را در زير می‌خوانيد.

متن سخنرانی شيرين عبادی هنگام افتتاح ميدان زنان در جنوا


خانم‌ها و آقايان

افتتاح می‌کنم اين ميدان را به نام "آزادی" و با ياد تمام زنانی که در سراسر جهان برای آزادی مبارزه می‌‌کنند. با ياد مبارزات زنان در فلسطين، چين، آرژانتين، شيلی، برمه و ديگر کشورها ، خصوصا زنان ايران به ويژه آنانکه در ۱۳ ماه گذشته در جريان مبارزات آزادی خواهانه خود در خيابان‌ها و يا زندان‌های شهر تهران مظلومانه جان باختند .با ياد ندا دختر جوانی‌ که به دست عمال حکومتی در خيابان کشته شد. با ياد شبنم سهرابی که هنگام عزاداری در روز عاشورا پليس با ماشين او را زير گرفت و در مقابل هزاران چشم حيرت زده از روی جسد له شده او گذشت .با ياد دو دختر دانشجو به اسامی فاطمه و مبينا که ساعت سه نيمه شب و به هنگام حمله پليس به خوابگاه دانشجويان دانشگاه تهران در تاريخ ۲۴ خرداد ماه ۱۳۸۸ با شليک گلوله به قتل رسيدند و با ياد تمام زنان آزاده کرد، بلوچ، عرب زبان و فارس که در يک سال گذشته در خيابان‌های تهران به خاطر مبارزات آزادی خواهانه خود، با گلوله هايی که از محل ماليات مردم خريداری شده بود به قتل رسيدند و بالاخره با ياد شيرين علم هولی دختر کردی که در يک دادرسی غير علنی به علت فعاليت سياسی، غير عادلانه محکوم به اعدام شد و روز ۱۹ ارديبهشت سال ۱۳۸۹ او را دار زدند و حکومت نه تنها حاضر نشد جسد او را تحويل خانواده ‌اش بدهد بلکه حتی از دادن نشانی‌ محل دفن نيز امتناع کرده است.

متاسفانه دامنه ستم بر زنان محدود به موارد گفته شده نيست و روند سرکوب و کشتار هم چنان ادامه دارد، از جمله زينب جلاليان دختر جوان کردی که به علت فعاليت‌های مدنی و سياسی محکوم به اعدام شده و ممکن است تا هفته آتی حکم اعدامش اجرا گردد. هم چنين تعدادی از زنان نيز هم اکنون به علت فعاليت‌های حقوق بشری و يا اطلاع رسانی و خبر نگاری، در شرايط بسيار بد در زندان‌های تهران در بند هستند که از آن جمله می توان به محبوبه کرمی و شيوا نظر آهاری اشاره کرد. تعداد کثيری از زنان نيز در يکسال گذشته زندان را تجربه کرده و با وثيقه‌های سنگين موقتا بيرون از زندان هستند که از آن جمله ميتوان به ژيلا بنی‌ يعقوب و بدر السادت مفيدی اشاره کرد.

شيوه بازجوئی در زندان و شکنجه‌های جسمی‌ و روحی‌ که بر زندانيان سياسی و عقيدتی‌ روا می دارند، چنان است که اکثر آنان پس از آزادی برای درمان مجبور هستند مدتی‌ را در بيمارستان بستری شوند که می‌‌توانم در اين مورد به همکار عزيزم خانم نرگس محمدی اشاره کنم که در زندان مبتلا به فلج ادواری عضلانی شد و بعد از آن که تمام سرمايه خانواده به وثيقه گذاشته شد موقتا از زندان آزاد شده و اکنون در بستربيماری است و معالجات پزشکان تا کنون موثر نبوده است و دردناک تر آن که پس از بيمار شدن بجای آنکه او را به درمانگاه زندان منتقل کنند، در همان حال در گوشهٔ سلول انفرادی او را رها می کردند و روزی چند نوبت با صندلی‌ چرخ دار وی را برای باز جويی و در حقيقت شکنجه روحی‌ می‌‌بردند. متشکرم از اينکه هنگام افتتاح اين ميدان به من اجازه داده شد تا گوشه ای از ظلمی که بر زنان ايران می‌‌رود را برای شما بازگو کنم و اميدوارم هم دردی شما و اعتراضاتی که به اين مناسبت به عمل می‌‌آيد بتواند تأثيری در بهبود وضعيت زنان زندانی داشته باشد.

به هيچ يک از جان باختگان راه آزادی در يک سال گذشته، اجازه برگزاری مراسم ياد بود داده نشد و خانواده‌های آنان به طور مرتب تحت فشار مأمورين امنيتی قرار دارند تا با رسانه‌ها مصاحبه و افشا گری نکنند. حتی مادر و خواهر شيرين علم هولی به مدت چندين روز بازداشت شدند تا با خبر نگاری مصاحبه نداشته باشند.

اما چه باک که مردم ايران و آزادی خواهان جهان نام و ياد آنان را فراموش نخواهند کرد و نام گذاری اين ميدان به نام زن تهرانی نيز بدين مناسبت است - بزرگ داشت زنانی که در وطن خود غريبانه کشته شدند- و بهمين جهت ضروری می‌‌دانم از شهردار محترم جنوا و اعضای محترم شورای شهر جنوا سپاسگزاری کنم و ياد آور می‌‌شوم که دولت‌ها می‌‌آيند و می روند اما ملت‌ها باقی‌ می‌‌مانند و افتتاح اين ميدان پيوند و دوستی‌ زنان ايران و ايتاليا را جاودانه خواهد ساخت. درود و سپاس من به کليه زنان و موسساتی که در راه برابری افراد تلاش می‌‌کنند و مرزی برای فعاليت خود ندارند. ظلم به زن ايرانی همان قدر آنها را آزرده خاطر می‌‌سازد که ستم بر همشهريان خود و اين است مفهوم واقعی‌ جهانی‌ شدن. ما بايد قلب‌های خود را جهانی‌ کنيم و فقط در اين صورت است که می توانيم شاهد جهانی‌ بهتر و عادلانه تر باشيم.

به اميد آن روز


Friday, June 25, 2010

From Mehr to Messiah


Mithraism or Mithraic Mysteries was one of religions in ancient Iran that has gone among the Aryans thousands of years ago, after Zoroastrianism emerged this religion was combined with Zoroastrianism and with the new board continued.

The birth of religion and believes of its followers as the reasons will be said, are ambiguous and there are some different theories about that. According to one of these votes that agrees with the Zoroastrian faith god Mitra was born from a virgin woman named Anahita. According to this view while Anahita was washing herself in the Lake Hamoon that sperm of the prophet Zoroaster was thrown into the lake and protected by angels, became pregnant and after a while Mitra was born.

The Mithraism religion as an effect of the wars between the Persians and the Romans (or Greeks) was gone to Europe and later with the ancient rituals in that land was mixed and found another figure.
After a while, this religion had so much power that was replaced in the place of all Roman gods so that at the time of Emperor Diocletian was recognized as the official religion of the country, but after a while the Christian religion got power and Mithraism ritual gradually retreated: Christians killed Mithraists wherever they found them and launched fire to their Mithraeums or by throwing dead bodies into Mithraeums (that Mithraists knew them unclean) drove out Mithraic priests from Mithraeums.

Julianus was the last Roman Emperor who came to help this religion. Although he was raised in a Christian family, when he was young as an effect of a Revelation happened to him, like their ancestors converted to Mithraism religion and in 361 AD he announced Mithraism as the official religion of the country. With the rise of Julianus, Mithraic Mysteries was again thriving. But life of Julianus was short and after his death Christians got the power and began to kill Mithraists again and this time they drove out the Mithraism forever.

However Christians apparently became able to overcome the Mithraists and destroyed their faith but original form of Mithraism remained and in the form of Christianity continued back to life. From traditions and symbols of the Mithraism religion that influenced Christianity religion and some of them has remained to this day and in fact they are heritage of Mithraism in Christianity, these cases can be cited:

1 - Fish symbol is one of the Mithraic symptoms that the during of early centuries of Christianity was recognized as a sign of Christians.

2 - Baptism, which is common among Christians, in fact rooted from Mithraism that according to it, Mithraists and beginners were washed with honey and were compiled Mithraism religion.

3 - Shaped building of churches and their amazing likeness with Mithraeums.

4 - Icon making of Virgin Mary and her child Christ and its similarity with the Virgin Anahita and her child Mithra.

5 - When Mitra was born [was] praised by shepherds and Jesus Christ was praised by shepherds too when he was born.

6 - Replacing the Mitra's birthday with Jesus Christ's birthday at the beginning of winter.

7 - and playing the bell in Mithraeum that became popular in church.

8 - Mithraists' chorus singing worshiping at the Mithraeums that were also common at the Churches.

9 - Twelve zodiac signs were succourers (supporters) of Mithra who became twelve apostles of Jesus Christ.

10 - Mithra was mediator between God and humanity and in Christianity, Jesus is recognized as a mediator.

11 - The cross symbol was sign of Mithraists that in Christianity is used.

12 - In Mithraism priest was called Father and high-priest called Father of Fathers these two titles are used in the church too.

13 - According to regulation of Mithraism Mithra ascended to heaven after eating the Last Supper with supporters, and in Christianity prophet Jesus ascended to heaven after eating the Last Supper with his followers (after the crucifixion).

14 - Mithraists wore purple clothes, and today the Pope wears the same clothes.

By: Ali Rabi-Zadeh

Source: Tchista

Saturday, June 19, 2010

کاوه آهنگر که بود؟

کاوه یک کوششگر بود نه ناجی مردم. او اگرچه یک قهرمان ارزنده بود ولی ناجی آسمانی یا زمینی مردم نبود.
بسیاری کاوه آهنگر را یک منجی میدانند ولی او سخنگوی مردم خشمگین بود. کار مهم را ارمایل و گرمایل و شهرناز و ارنواز(دختران جمشید) را انجام دادند که ب با نجات دادن جان 30 جوان در هر ماه توانستند یک سپاه مردمی بسازند که پس از نزدیک به 20 سال سرانجام با اظهار خشم کاوه توانستند دور هم جمع شوند و زیر پرچم کاوه به حرکت برای حمایت از اپوزیسیون آن زمان یعنی فریدون در آیند که فریدون با کمک مردم توانست بر ضحاک پیروز شوند و به حکومت دست یابد. پس اینگونه نبود که یک شبه یک منجی به میان آید و مردمان را نجات دهد. این یک پروسه ی 20 ساله بوده که با هماهنگی همه مردم به ثمر رسید.
حتی مسیح هرگز منجی نبوده اگر تاریخ رو بخوانیم میبینیم که مسیح صدای خشم مردم بوده و خود مردم بودند که با عنوان کردن مسیح او را پرچمی برای مبارزه خود میبینند.
این تصور که در تاریخ منجی وجود داشته تنها یک توهم بیشتر نیست.
در داستان خیزش کاوه آهنگر، در واقع جایگاه ارمایل و گرمایل و شهرناز و ارنواز و فرانک و حتی آن پیر نگهبان مرغزار و نیز انبوه مردم، زن و مرد و جوانان نجات یافته از دست ضحاک ماردوش، بسیار مهم و مؤثر بوده است.
این نوشتار به خوبی داستان ضحاک و کاوه و فریدون را نشان میدهد و جزییات واقع را بیان میکند:


ضحاک

چکیدهٔ گزارش شاهنامه :
دوران ضحاک هزارسال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را می‌گرفتند و از مغز سرآنان خوارک برای ماران ضحاک فراهم می‌آوردند. روزی دو تن بنامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را می‌ریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده وبرزمین افکندند، یکی را کشتند ومغزش را با مغزسرگوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد می‌ساختند و چندین بُــز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند.

داستان ضحاک با پدرش

ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرداس بود. اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست. پس خود را به شکل مردی نیک خواه و آراسته درآورد و نزد ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخنهای نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد. آنگاه اهریمن گفت:«ای ضحاک، می‌خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی.» ضحاک سوگند خورد.
اهریمن چون بی بیم (مطمئن) شد گفت:«چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاهی کند؟ چرا سستی می‌کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همه کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.» ضحاک که جوانی تهی مغز بود دلش از راه به در رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی‌دانست چگونه پدر را نابود کند. اهریمن گفت:«اندوهگین مباش چاره این کار با من است.» مرداس باغی دلکش داشت. هر روز بامداد از خواب برمی‌خواست و پیش از دمیدن آفتاب در آن به نیایش می‌پرداخت. اهریمن بر سر راه او چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشانید. روز دیگر مرداس نگون بخت که برای نیایش می‌رفت در چاه افتاد و کشته شد و ضحاک ناسپاس بر تخت شاهی نشست.

فریب اهریمن

چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت:«من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانه‌است.»
ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگرسفره رنگین تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری می‌ساخت.
روز چهارم ضحاک شکم پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:«هر چه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت:«شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی‌خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.

روییدن مار بر دوش ضحاک

بر جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هر چه کوشیدند سودمند نیافتاد.
وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت:«بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام، ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، می‌خواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد.

گرفتار شدن جمشید

در همین روزگار بود که جمشید را خود بینی فرا گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجو ی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از بیداد و ستمگری ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.
ضحاک سپاهی فراوانی آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیده‌ها نهان می‌داشت. اما سر انجام در کنار دریای چین بدام افتاد. ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فره وشکوه او پادشاهی نبود سر انجام به تیره بختی از جهان رفت.
جمشید دو دختر خوب رو داشت: یکی شهر نواز و دیگری ارنواز. این دو نیز در دست ضحاک ستمگر اسیر شدند و از ترس به فرمان او در آمدند. ضحاک هر دو را به کاخ خود برد و آنان را به همراهی دو تن دیگر (ارمایل و گرمایل‌) به پرستاری و خورشگری ماران گماشت.
گماشتگان ضحاک هر روز دو تن را به ستم می‌گرفتند و به آشپزخانه می‌آوردند تا مغزشان را خوراک ماران کنند. اما شهر نواز و ارنواز و آن دو تن که نیک دل بودند و تاب این ستمگری را نداشتند هر روز یکی از آنان را آزاد می‌کردند و روانه کوه و دشت می‌نمودند و به جای مغز او از مغز سر گوسفند خورش می‌ساختند.

زادن فریدون

از ایرانیان آزاده مردی بود بنام آبتین که نژادش به شاهان قدیم ایران و تهمورث دیو بند می‌رسید. زن وی فرانک نام داشت. از این دو فرزندی نیک چهره و خجسته زاده شد. او را فریدون نام نهادند. فریدون چون خورشید تابنده بود و فره و شکوه جمشیدی داشت.
آبتین بر جان خود ترسان بود و از بیم ضحاک گریزان. سر انجام روزی گماشتگان ضحاک که برای مارهای شانه‌های وی در پی خوراک می‌گشتند به آبتین بر خوردند. او را به بند کشیدند و به دژخیمان سپردند.
فرانک، مادر فریدون، بی شوهر ماند و وقتی دانست ضحاک در خواب دیده که شکستش به دست فریدون است بیمناک شد. فریدون را که کودکی خردسال بود برداشت و به چمن زاری برد که چراگاه گاوی نامور به نام بُر مایه بود. از نگهبان مرغزار بزاری در خواست کرد که فریدون را چون فرزندی خود بپذیرد و به شیر برمایه بپرورد تا از ستم ضحاک دور بماند.

خبر یافتن ضحاک

نگهبان مرغزار پذیرفت و سه سال فریدون را نزد خود نگاه داشت و به شیر گاو پرورد. اما ضحاک دست از جستجو بر نداشت و سر انجام دانست که فریدون را برمایه در مرغزار می‌پرورد. گماشتگان خود را به دستگیری فریدون فرستاد. فرانک آگاه شد و دوان دوان به مرغزار آمد و فریدون را برداشت و از بیم ضحاک رو به دشت گذاشت و به جانب کوه البرز روان شد. در البرز کوه فرانک فریدون را به پارسائی که در آنجا خانه داشت و از کار دنیا دور بود سپرد و گفت«ای نیکمرد، پدر این کودک فدای ماران ضحاک شد. ولی فریدون روزی سرور و پیشوای مردمان خواهدشد و کین کشتگان را از ضحاک ستمگر باز خواهد گرفت. تو فریدون را چون پدر باش و او را چون فرزند خود بپرور.» مرد پارسا پذیرفت و به پرورش فریدون کمر بست.

بیم ضحاک و گرفتن گواهی بر دادگری خویش

از آن سوی ضحاک از اندیشه فریدون پیوسته نگران و ترسان بود و گاه به گاه از وحشت نام فریدون را بر زبان می‌راند. می‌دانست که فریدون زنده‌ است و به خون او تشنه.
روزی ضحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند. خود بر تخت عاج نشست و تاج فیروزه بر سر گذاشت و دستور داد تا موبدان شهر را بخوانند. آنگاه روی به آنان کرد و گفت:«شما آگاهید که من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است اما دلیر و نام جوست و در پی بر انداختن تاج و تخت من است. جانم از اندیشه این دشمن همیشه در بیم است. باید چاره‌ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی دادگر و بخشنده‌ام و جز راستی و نیکی نورزیده‌ام تا دشمن بد خواه بهانه کین جوئی نداشته باشد. باید همه بزرگان و نامداران این نامه را گواهی کنند.» ضحاک ستمگر و تند خو بود. از ترس خشمش همه بر دادگری ونیکی و بخشندگی ضحاک ستمگر گواهی نوشتند.

داستان کاوه

ضحاک چنان از فریدون به ترس و بیم افتاده بود که روزی بزرگان و نامداران را انجمن کرد تا بر دادگری و بخشندگی او گواهی بنویسند و آن را مُهر کنند - همهٔ بزرگان موبدان از ترس جانشان با ضحاک هم داستان شدند و بر دادگری او گواهی کردند. در همین هنگام بانگی از بیرون به گوش ضحاک رسید که فریاد می‌کرد - فرمان داد تا کسی را که فریاد می‌کند به نزدش ببرند - او کسی نبود جز کاوهٔ آهنگر.
کاوه فریاد زد که فرزندان من همه برای ساختن خورش مارانت کشته شدند و هم اکنون آخرین فرزندم را نیز میخواهند بکشند - ضحاک فرمان می‌دهد تا فرزند او را آزاد کنند و از کاوه می‌خواهد تا او نیز آن گواهی را مُهر کند. کاوه نامه را پاره کرده و به زیر پا می‌اندازد و بیرون می‌رود. سران از این کار کاوه به خشم می‌آیند و از ضحاک می‌پرسند چرا کاوه را زینهار دادی؟ او پاسخ می‌دهد که نمی‌دانم چرا پنداشتم میان من و او کوهی از آهن است و دست من بر کاوه کوتاه.


درفش کاویانی و چرایی نام آن

کاوه وقتی از بارگاه ضحاک بیرون می‌آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه‌ای می‌زند و مردم را گرد خود گروه می‌کند و به سوی فریدون می‌رودند.
این در جهان نخستین بار بود که پرچم به دست گرفته شد تا دوستان از دشمنان شناخته شوند.
فریدون با دیدن سپاه کاوه شاد شد و آن پرچم را به گوهرهای گوناگون بیاراست و نامش را درفش کاویانی نهاد.
فریدون پس از تاج گذاری پیش مادر می‌رود و رخصت می‌گیرد تا به جنگ با ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می‌کند و آرزوی کامیابی. فریدون به دو برادر بزرگ‌تر از خودش به نامهای کیانوش و پرمایه می‌گوید تا به یاری آهنگران رفته و گرزی مانند سر گاومیش بسازند. آن گرز را گرز گاو سر می‌نامند.

پایان کار ضحاک

فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می‌گفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله می‌خوانند می‌رسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند. ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد. فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون یک میل مانده دژ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان سربه آسمان می‌کشید که گویی می‌خواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش می‌گوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت. فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پرودگار بود، به زیرکشید. با گرزگران سردمداران ضحاک را نابود کرد و برتخت نشست.

برگرفته از: ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد