Tuesday, January 7, 2014

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم، تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
 
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
 
ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
 
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
 
هنروار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم
 
اگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارم
 
اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
 
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
 
گمان های تو چون یقین می ستایم
عیان های تو چون خبر دوست دارم
 
هم اورمزد و هم ایزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
 
بجان پاک پیغمبر باستانت
که پیری است روشن نگردوست دارم
 
گرانمایه زرتشت را من فزونتر
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
 
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
 
سه نیکش بهین رهنمای جهان ست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
 
ابر مرد ایرانئی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
 
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم
 
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
 
هم آن پور بیدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
 
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
 
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیر دل دادگر دوست دارم
 
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
 
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
 
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
 
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
 
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
 
شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
 
به لطف نسیم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
 
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
 
هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
 
من آن جاودنیاد مردان، که بودند
بهر قرن چندین نفر دوست دارم
 
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسیم سحر دوست دارم
 
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
 
ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم
 
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
 
وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
 
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
 
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
 
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرینترینش از شکر دوست دارم
 
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم
 
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
 
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
 
زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
 
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
 
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
 
من افغان همریشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
 
کهن سغد و خوارزم را، با کویرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
 
عراق و خلیج تو را، چون وَراَزورد
که دیوار چین راست در دوست دارم
 
هم اران و قفقاز دیرینه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
 
چو دیروز افسانه، فردای رویات
بجان این یک و آن دگر دوست دارم
 
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
برو یاندم بال و پر دوست دارم
 
هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم
 
چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
بجای خود این هر دو سر دوست دارم
 
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
 
دگر باره برشو به اوج معانی
که ت این تازه رنگ و صوردوست دارم
 
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
 
جهان تا جهانست، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی
 
مهدی اخوان ثالث